۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

خیام
ازدی که گذ شت هیچ ازو یاد مکن                        فردا  که   نیا مده   است  فریاد  مکن

بر نا مده  و گذ شته  بنیا د   مکن                           حالی خو ش باش وعمر برباد مکن
همین آش وهمین کاسه

در زمان انو شیروان یکی از کار گزاران  ظلمی  سخت بر یکی از رعا یا روا می دارد.

انوشیروان دستور می دهد کار گزار را  گردن بزنند وکاسه سرش را برای انوشیروان بیاورند.

دستور اجرا می شود.

چند روز بعد انو شیروان همه کار گزاران را به صرف آش دعوت می کند.


در کاسه سر کارگزار ظالم مقتول آش می ریزند وهمه کار گزاران را مجبور می کنند از این آش بخورند.

انو شیروان می گوید اگر کارگزاری برمردم ظلمی روا دارد همین آش است و همین کاسه.
آب درهاون کوبید ن

در زمان های قد یم بین دو حکیم رقابتی سخت درگرفته بود.(استاد وشاگرد)

کار رقابت به دشمنی وحذ ف یکد یگر کشید .

دو حکیم توافق کرد ند هر کدام با زهری خود ساخته د یگری را از پای در آورد.

استاد گفت: من برای تهیه زهرچهل روز وقت می خواهم.

حکیم جوان که زیاد هم ادعای علم و دانایی می کرد؛ زهری تهیه کرد خطرناک.

استاد به همسایگانش سفارش کرد در خانه هایشان چهل روز آب در هاون بکوبند.

حکیم جوان به محله استاد می آمد وفقط صدای کوبید ن  هاون می شنید.

روز موعود فرا رسید.

مردم در میدان شهرگرد آمد ند.

طبیب جوان زهر رابه استاد خود داد.استاد زهر را به راحتی سرکشید.

چون برای چگونگی زهر حد س درست زده بود؛ پاد زهری را که از قبل تهیه کرده بود سرکشید.

استاد به سلامت رهایی یافت.

حال نوبت استاد بود که زهر ساخته خود را به شاگرد بد هد.

استاد آستینها را بالا زد وخیلی محکم جامی را به شاگرد داد.

شاگرد نتوانسته بود حد س بزند زهر چیست واز ترس بر زمین افتاد.

استاد باصدایی رسا گفت:این جام دوم راهم که آبی است که در هاون کوبیده اند؛

خود می نوشم وجام دوم راهم سرکشید.
قصه شاه وکنیزک از قول شاعری عارف

شاهی عاشق کنیزکی زیبا روی می شود. کنیزک را بد ست  می آورد.پس از چندی کنیزک سخت بیمار می شود.
پزشکان بسیاری برای مداوا می آیند ولی کاری از دستشان ساخته نیست.(داستان مربوط به قرن ششم است).
پزشکی می آید وادعا می کند: قادراست کنیزک را درمان کند.
نبض کنیزک را در دست می گیردومحله های شهر را نام می برد.هنگام نام بردن محله ای نبض کنیزک تند می زند.
بعد حکیم مغازه مای مختلف را نام می برد.به نام زرگری که رسید نبض کنیزک تند می زند.
زرگر ها را نام می برد.روی یکی از نامها نبض تند می شود.
وبه همین طریق کوچه ها وخانه هارا نام می برد .زرگر را  با نشانی کامل پیدا می کند.
داستان را به شاه می گوید.که این کنیزک عاشق فلان زر گر است.اگر زرگر را بکشید کنیزک از شما متفر می شود.
شاه از حکیم خواست تا چاره ای بیند یشد.
حکیم گفت زرگر را بیاورد ند.اورانزد  کنیزک برد .کنیزک بسیار خوشحال شد.
هروز حکیم به زرگر دارویی می خوراند تا لاغر ونحیف شود.وکنیزک هم هروز اورا ملاقات می کرد.
تا چهل روز زرگر را به د یدار کنیزک می برد ودر این چهل روز دارو راهم به زرگر می خوراند.
روز چهلم زرگر لاغر ونحیف وزشت شده بود و طوری که کنیزک رویش را از زرگر برگرداند.
زرگر پی کار خود رفت و عشق کنیزک تمام شد.