۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

قصه شاه وکنیزک از قول شاعری عارف

شاهی عاشق کنیزکی زیبا روی می شود. کنیزک را بد ست  می آورد.پس از چندی کنیزک سخت بیمار می شود.
پزشکان بسیاری برای مداوا می آیند ولی کاری از دستشان ساخته نیست.(داستان مربوط به قرن ششم است).
پزشکی می آید وادعا می کند: قادراست کنیزک را درمان کند.
نبض کنیزک را در دست می گیردومحله های شهر را نام می برد.هنگام نام بردن محله ای نبض کنیزک تند می زند.
بعد حکیم مغازه مای مختلف را نام می برد.به نام زرگری که رسید نبض کنیزک تند می زند.
زرگر ها را نام می برد.روی یکی از نامها نبض تند می شود.
وبه همین طریق کوچه ها وخانه هارا نام می برد .زرگر را  با نشانی کامل پیدا می کند.
داستان را به شاه می گوید.که این کنیزک عاشق فلان زر گر است.اگر زرگر را بکشید کنیزک از شما متفر می شود.
شاه از حکیم خواست تا چاره ای بیند یشد.
حکیم گفت زرگر را بیاورد ند.اورانزد  کنیزک برد .کنیزک بسیار خوشحال شد.
هروز حکیم به زرگر دارویی می خوراند تا لاغر ونحیف شود.وکنیزک هم هروز اورا ملاقات می کرد.
تا چهل روز زرگر را به د یدار کنیزک می برد ودر این چهل روز دارو راهم به زرگر می خوراند.
روز چهلم زرگر لاغر ونحیف وزشت شده بود و طوری که کنیزک رویش را از زرگر برگرداند.
زرگر پی کار خود رفت و عشق کنیزک تمام شد.

هیچ نظری موجود نیست: