۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

ترس

سال59
آنروز موضوع درس کلاس «ترس»بود. می گفتم ترس اکتسابی ومحیطی است.
وقتی شب برق قطع می شود، و مادری فزندش را سخت در آغوش می گیرد.
زمانی که هنگام رعد مادر دیگری فرزندش را محکم بغل می کند، هر دو این ها غیر مستقیم به فرزندانشان چنین آموخته اند:فرزندم از تاریکی بترس.فرزندم.از رعد بترس.
دانش آموزی گفت من از کمد می ترسم.از زن بابا هم می ترسم. علت را ادامه داد:نا مادریم وقتی کودک بودم مرا داخل کمد زندانی می کرد. ساعت ها داخل کمد می ماندم. جرات نداشتم موضوع را به کسی بگویم. او لباس های نوم را پاره می کرد وبه پدرم می گفت در اثر شیطنت لباسهای نوم را پاره کرده ام. پدرم عصبانی می شد .او اگر روزی یک بار مراکتک نمی زد آرام نمی گرفت. موقعی که در مدرسه راهنمایی درس می خواندم،نامادری کارنامه ام را سوزاند. حالا هم که بزرگ شده ام، وقتی پدرم به خانه می آید از من بد گویی می کند . او حتی پیش پدرم مرا به بی اخلاقی متهم می کند. پدرم هم تا حد مرگ کتکم می زند.

هیچ نظری موجود نیست: