۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

شرم من


روزی دانش آموزی نزد من آمد . او از من خواست بعد از زنگ آخر در باره مشکلش با من صحبت کند . دختر بسیار زیبایی بود ، با چشمانی درشت و سیاه با مژگانی بلند ، که این زیبایی را ترک های لبانش که از آ ن ها خون بیرون زده بود ، تحت شعاع قرار می داد . به او تو صیه های غذایی کردم . بعد از او خواستم در باره مشکلش بگوید . او چنین آغاز کرد : خانم الان نزدیک امتحانه وما اصلا نمی تو نیم درس بخونیم . علت را پرسیدم . پاسخ داد ما یک خانواده 9 نفره هستیم که در یک اتاق زندگی می کنیم . قرار شد او استثنا در مدرسه بماند و درس بخواند . ومن از توصیه های غذایی خود شرمسار شدم

هیچ نظری موجود نیست: